اشعار حكیم علیپور

  • متولد:

لب من تشنه‌ی سوز عطش عباس است / حكیم علیپور

بت من!  دور سرت هاله‌ای از وسواس است
سنگ، سنگ تن تو شیطنت خناس است

همه ذرات جهان حل شده در چشمانت
آنچه در قلب تو پیدا نشود احساس است

قصه‌ی قلب من و آفت ابروهایت
قصه‌ی مزرعه‌ی لاله و خشم داس است

نكند اشك، تو را تشنه به خونم كرده
آی مردم! به خدا یار نمك‌نشناس است

بعد یك عمر مسلمانیِ خود دانستم
اولین سوره‌ی قرآنِ دلت والناس است

چه كند دوزخ و فردوس تو با من وقتی
دل من دستخوش وسوسه و اخلاص است

آی ساقی! چقدر جام به من خواهی داد
لب من تشنه‌ی سوز عطش عباس است
1736 0 5